سرباز : میشه برم دوستمو که زخمی شده نجات بدم
فرمانده : ارزشش رو نداره تا تو بری اون مرده
ولی سرباز رفت و با جنازه دوستش برگشت
فرمانده : دیدی گفتم ارزش نداره
سرباز : چرا داشت وقتی رسیدم بالا سرش گفت میدونستم که میای رفیق....
سرباز : میشه برم دوستمو که زخمی شده نجات بدم
فرمانده : ارزشش رو نداره تا تو بری اون مرده
ولی سرباز رفت و با جنازه دوستش برگشت
فرمانده : دیدی گفتم ارزش نداره
سرباز : چرا داشت وقتی رسیدم بالا سرش گفت میدونستم که میای رفیق....
آرزوی غم انگیز ...
آبجی کوچیکه گفت : زودی یه آرزو کن ، زودی یه آرزو کن !!!
آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد …
آبجی کوچیکه گفت : چپ یا راست ؟ چپ یا راست ؟
آبجی بزرگه گفت : م م م راست …
آبجی کوچیکه گفت : درسته ، درسته ، آرزوت برآورده میشه ، هورا … بعد دستشو دراز کرد و از زیر چشم چپ آبجی مژه رو برداشت !
آبجی بزرگه گفت : تو که از زیر چشم چپ ورداشتی ؟!؟!
آبجی کوچیکه چپ و راست رو مرور کرد و گفت : خوب اشکال نداره … دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی برداشت وخ گفت : دیدی ؟ آرزوت میخواد برآورده شه ، دیدی ؟ حالا چی آرزو کردی ؟؟؟
آبجی بزرگه گفت : آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه …
بغض عجیبی روی صورت هر سه تاشون نشست ؛ آبجی کوچیکه ، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی درمانی!
دوســــتان به حق این روز عزیز ماه مبارک رمضان برای سلامتی همه ی مریضا از جمله کودکان سرطانی صلوات بفرسته...
دریافت
مدت زمان: 54 ثانیه